پایان دوستی ماها هم سن بودیم، من و امید و رضا، باهم بزرگ شده بودیم، از مدرسه تا دانشگاه و بعدهم كار و بارای مختلف...| داستانی بشنوید از پایان یك دوستی... >20 ساعت پیش
حكایت اسب سیاه یكی اسبی از دوستی به عاریت خواست. گفت: «اسب دارم؛ اما سیاه است.» گفت: «مگر اسب سیاه را سوار نشاید شد؟» گفت: «چون نخواهم داد، همین قدر بهانه بس.» >8 ماه پیش
شمارش معكوس فرض كنید مدیر یا مسئول شدین چند روز بعد، دوستی از شما خواستهای دارد و توقع دارد كه كارش رو راه بندازین، شما چیكار میكنین؟ >1 سال پیش